هر که دل با دلربایی می نهد
خویشتن را در بلایی می نهد
می خورد صد غوطه در دریای غم
چشم اگر بر آشنایی می نهد
دلبرا، چابک سوار تو سنت
دلبری را دست و پایی می نهد
تا سر زلف تو جای فتنه شد
فتنه هم خود را به جایی می نهد
غمزه شوخت جراحت می کند
هر که را لعلت دوایی می نهد
عاشقان را می کشی و لعل تو
هم بر ایشان خونبهایی می نهد
کیست خسرو تا جفای خسروان
چون تو شاهی بر گدایی می نهد